کاش مامانم....کمی رازدار بود...یعنی نمیشه بهش حرفی زد وبابا نفهمه... خاله ها نفهمن...
همین باعث شده ازش دور باشم....فک کن..هنوز بهشون نگفتم نمی رم سرکار...چه جالب!!
نمی دونم چرا اینقد ازشون دورم....مثلا اگه یه مشکلی برام پیش بیاد...نمی تونم به مامانم بگم..چون همه می فهمن...خواهرمم...هی فاز منفی می ده.....سنگ صبور نیستن....
آزمایش مو گرفتم...جوابشو نشون میده یه داستانی هایی هست..باید ببرم دکتر..دکتر نظر بده...اما دوستش داشتم...با مامانم دوست بودم....همراهم بود...مامان همیشه. ازم ایراد می گیره..زن بدی نیست ها...نه....همه دوستش دارن...ولی....نمی دونم...شاید یاد بهمون نداد چه جوری باهاش ارتباط داشته باشیم....اصلا به نصحیت های من گوش نمی ده..ایضا من هم به نصیحت هاش گوش نمی دم....به این نتیجه رسیدم...دور باشیم بهتره....از نظر اون....من باید معلم می شدم...یه دختر چ/ادری می شدم... همش برم مس/جد قران و دعا بخونم..این ایده آل مامان منه...
اما من دوست دارم...مامان ام به روحیه ام احترام بذاره...من دوست دارم...اینطوری باشم..نه اونجوری که مامانم می خواد...
الان دلم گرفته....به کی می شه گفت...چته ووچه فکرایی تو سرته....
دلم گرفته...خیلی
صبح که می خوااستم آلارم موبایل خاموش کنم دیدم نمی تونم...بچرخم..گردن ام گرفته بود..الان بهترم...وقتی گردن امو توی یه وضعیتی قرار می دم که درد نگیره.....یه خرده که می گذره...یهو می بینم اصلا نمی تونم حرکت کنم و درد می پیچه توی گردنم...
بگذریم... دختر خوبی شدم...هر روز یه درس و گاهی روزی دو درس زبان گوش میدم...از امروز هم می خوام درسامو بخونم....آفرین مین مین..دوستت دارم...
امروز صبح یا یکی از دوستای قدیمی ام افتادم....زندگی خودمو با اون مقایسه کردم..هرچند میگن..مقایسه کار جالبی نیست..اما بیشتر از زاویه مدل تصمیم گرفتن..
ما از راهنمایی با هم بودیم
مینو رفت رشته تجربی -مین مین رفت رشته ریاضی
مینو همون سال دانشگاه قبول نشد ازدواج کرد - مین مین رفت دانشگاه هی روز زد درس خوند
مینو رشته انسانی شرکت کرد و دانشگاه قبول شد - مین مین هنوز دانشگاه می رفت
مینو ازدواج کرد و درس خوند -مین مین دانشگاه بود
مینو بچه دار شد . کج دار و مریض واحد ها شو می گرفت -مین مین رفت سرکار
مینو با بچه و درسش سرگم بود -مین مین سرکار
.........
مینو ارشد قبول شد - مین مین سرکار....
.........
بلاخره مین مین ازدواج کرد!!!
و سال ها به همین منوال گذاشت
میمن مین از کارش استعفا داد!
حالا درسته که من هم شروع کردم به درس خوندن
اما فکر می کنم مینو خیلی ساده تر گرفت ...حالا هم درسش خونده هم بچه اش داره مدرسه می ره ..
اما ما چی ک؟ی بچه. دار می شیم...؟؟ اصلا تصمیمون چیه تازه می خوایم چیزی شروع کنیم که دوستم 9 سال پیش شروع کرد
البته باید پای درد ودل اون هم بود...نمی دونم...همه چی نصبیه
شنبه شاید برم یه آز..مایشی بدم...که کمی درد داره..اما بیشتر از درد از چیز دیگه ای نگران هستم...نمی دونم صبر کنم تا یه ماه دیگه...یا برم.... عصر می رم پیش این یکی دکتره...
معا/ینه ام کنه...می خوام از فکرش خلاص بشم...
عین ادم ندید بدیدا..می چسم توی خونه...یه ارامشی دارم که دلم نمی خواد با چیزی عوض کنم..فقط زبان می خونم..
می دونم این روزا دیگه به جای سلام علیک همه از قیمت دلا/ر حرف می زنن و لازم به یادآوری من نیست
اما دیگه چقد خفت و خواری....یعنی شما فکر کن کره زمین به این بزرگی ...ارزش پول ایران از همه کمتره...
آخه آدم بره دردشو به کی بگه
وای اصلا حوصله نوشتن ندارم.....حتی دعا کردن...یه جوری سر شدم....من که پیش خودم عذاب وجدانی ندارم...اما نمی دونم واقعا اونایی که ادعای خدایی شون میشه...چه جوری می خوان اون دنیا جواب ماها رو بدن...یعنی اصلا ...ولش کن
خدایا خودمونو به تو می سپاریم....خودت مواظبمون باش.