خدایا ممنون اتم بابات این صبح زیبات...من وتنها نزار....کمک کن
فکر کنم امروز سومین باره که دارم می نویسم...ریشه موهام درد می کنه...هوا کمی سرد شده....نوک دست و پاهام...یخ می زنه...این رفتار سرمالود از من بعیده...من یه گرمایی بالافطره ام
تین تین داره به درساش می رسه...من ام یه آهنگ ملایم گذاشتم و با این مربع های رنگی بازی می کنم..یکی از بازی هایی که بهم آرامش میده
دوستم امروز زنگ زد و گفت دو شب پیش خوابمو دیده...با همون موضوع و محتوی نگرانی هام...یعنی این همون نشونه هست....بهش چیزی نگفتم....نمی دونم چرا............زبونم نچرخید که بهش بگم.....دوستم سیده....آه اش خفن می گیره....البته مدهبی نیست.....اما به چشمم دیدم هرکی اذیتش می کنه...یه بلایی سرش می آد....نمی دونم نتونستم از فکرام براش بگم...فعلا...خودم با خودم سر می کنم....مثل یه موج سینوسی.....یه وقتایی روی پیکم...یه وقتایی اون ته ته...
دلم واسه تین تین تنگ شده...فکر کنم...داره یواش یواش می رسم..به دنیای واقعی ...هنوز پشیمون نیستم از اینکه اونجا رو ول کردم..حس می کنم سالهاست اونجا رو ول کرده بودم..خیلی عادیه برام...
باید امروز پی دی اف مورد نظر و بخونم عصر ....اما هی فرار می کنم...اما می خونم قول می دم
می خوام این و اینجا بنویسم..که یادم بمونه...آدم...تا می تونه باید سیر طبیعی در پیش بگیره...
میانبر..عجله...آره عجله..چیزی جز پشیمونی نداره....خدایا خواهش می کنم...روان ام و این چند روزه خودت مواظبش باش..از دست من خارجه....مخصوصا ساعت 2 به بعد یهو خل و چل می شم...خدایا من و آزمایش نکن...نمی تونم...خدایا راضی ام به رضات...قول می دم..قول می دم....بعدش دیگه هیچ وقت هی نپرسم کی...خدایا یه نشونه بهم بده...یه آرامش خاطر...کمکم کن...