آهسته

نمی دونم چون تین تین خونه است..بهترم...یا چون دیشب کمی باهاش حرف زدم....شاید تین تین راست میگه..حالا که توی خونه ام..ذهنم  بی کار شده داستان می سازه....ذهن من داستان می سازه...اما این بار داشت خره خره مو می جویید...هنوز کامل از توی سرم نرفته....هر وقت حس می کنم دارم دیونه می شم...قران و می آرم...از  پریوز که این فکره افتاده توی سرم..دو جزه قران خوندم...همین جوری می خونم....و سعی می کنم...به هیچی فکر نکنم..گاهی به معنا توجه می کنم..... تنها راهی که می تونم از اون فکر بیام بیرون... 

خدایا کمکم کن

لبه دیوار

خدایا کمکم کن...حس می کنم دارم....روی لبه یه دیوار راه می رم که نمی دونم از کدوم طرف بیافتم...کمکم کن...

بغل

دلم می خواد برم توی بغل خانوم دکتره....همه چی و بهش بگم...بعد بگه دیونه...من خودم...1000 بار چک می کنم...این فکرا چیه....بعد کلی بوسش کنم.... 

اما من که می دونم...اون خیلی سرش شلوغه....و چک نمی کنه.... 

فکر کنم...دارم دیونه می شم....امروز می زنم بیرون برم..یه پارکی جایی..کمی راه برم...حالم عوض شه...

کاش

خدایا کمکم کن...خدایا دلها دسته توه...دلم ام  و درست کن...خدایا....این فکرا داره دیونه ام می کنه..خدایا من و امتحان نکن...خدایا از کجا بدونم...نمی خوام ناشکری کنم.....برگ درخت اگه تو نخواهی تکون نمی خوره....کمکم کن...کمک..به کسی چیزی نمی تونم بگم....به دلم اطمینان بده...خواهش می کنم خدا...اگه مریض ام شفام بده...اگه خیاله..رهام کنه....کمکم کن خدا...

هنوزم

هنوز ام نمی دونم کار درستی کردم یا نه...نمی دونم..به خدا نمی دونم مین مین...ولم کن.. 

اگه شک می کردم و انجام نمی دادم...فکر کنم باز سرزنش ام می کردی....من از کجا بدونم...واقعا از کجا بدونم...اگر صبر می کردم...درست می شد یا نه...تازه...خیلی سریع اتفاق افتاد...چرا باید وقت قبلی ام کنسل می شد..چرا  ذکتر روز 17 من و دید....می شد یکمی عقب جلوتر باشه... هان؟ مگه خودت نگفتی اون دو نفر نشونه بودن....هان ؟؟ حالا چرا هی تردید می کنی ...اگه نرم دکتر می گی چرا نرفتی..اگه برم...که حرفشو گوش نمی دی...خوشم نمی آد از این وضعیت..تازه..این کار هم کردیم....معلوم نیست صد در صد باشه.... 

واقعا چرا نمی تونی تصمیم بگیری و پاش بیایستی...واقعا این ژن وسواس فکری....تو خانواده ما بی داد می کنه....اکثرمون همین جوری هستیم....نمی دونم شاید هم والد سرزنشگر درون ام شدید فعاله.... 

می دونی داری با حرفات اذیت ام می کنی...صبر نمی کنی...بعد روند طبیعی می خواهی...نمیشه یه بوم و دو هوا نمیشه.... 

می خوام دیگه بس کنی و بهش فکر نکنی...کاریه که شد وبرگشت نداره....پس ولش کن 

خواهش می کنم بیش این بهش فکر نکن...خودت می دونی که چقد بی فایده است...یاد بگیر توی الان باشی...مین مین...توی الان...