برگه استعفام دست مدیرمه...داستان محل کار من هم...مثنوی هفتاد منه...فقط اینکه یه دورنمای خوشگل داره..اما توی خالیه..البته خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم..اما این روزا...نزدیک یه تغییر بزرگم...فکر نکنم استعفا من واسه کسی مهمه باشه..بعد 8 سال همکاری....اما خب...خودمو سپردم به خدا...امیدوارم..بهترین اتفاق برام بیافته.... 

راستی چرا مامان  من..هیچ وقت از من راضی نیست...همیشه از ام ایراد می گیره..کلا از بچه هاش فقط ایراد می گیره...و از آدمای دیگه فقط تعریف می کنه..هر کاری بقیه انجام بدن...اگه خوشش بیاد...خوبه..اما هرکاری ما انجام بدیم...همیشه یه ایرادی توش هست....همیشه... 

همیشه بعد هر مهمونی....آدم و می بره تو فکر..کلافه می شی...آخه چقد انرژی منفی... 

جالبه..که توی بین مردم..معروف به خوش برخوردیه..نمی گم نیستا..هست...اما از من و بچه هاش که کلا همش ایراد می گیره

شروع

سلام...یه وبلاگ دیگه درست کرده بودم...اما بل کل..همه پسورد ها رو یادم رفته بود... 

این روزا دلم خیلی درد ودل می خواد...اما خب..حرفایی هست که بهتره فقط توی دل خودت بمونه..تازه اش ام..من دوست صمیمی ندارم...دوستی که بشه همه چی و بهش گفت... 

واسه همین اینجا رو درست کردم....تا درد و دلام و بنویسم..فارق از اینکه نگران قضاوت کسی باشم....