دلگرفتگی

دلم گرفته..اما از چی و و از کجا رو نمی دونم.......امروزهم از اون روزایی بود که حال نرمش نداشتم....

روزا می گذرن....نگران پروژه ام هستم....

افکار پخش و پلا...

خیلی ذهنم نامرتبه....همیشه این موقع ها...نرمش می کردم...وقتی نیم نیم خوابه...اما امروز نشستم پای اینترنت...

یه عادتی دارم...هرچی میاد تو سرم ..می زنم تو گوگل ببینم چی میاد...

یه مدت خوب بود..فیس بوق نمی رفتم..اما نمی دونم چم شده...هر روز می رم...و دیگه عکس های شاد خارج نشین ها..مثل قبل....من و به قبته...غبطه!..قبطه...غبته...حالا هر کدوم...خیلی نمی اندازه..

.اما گاهی یکهو دلم می خواد من ام از ایران یه مدت برم....

تجربه کنم...اما انگار این فکرا در حد یه رویاست..یه رویایی که وقتی خسته ام..خودمو باهاش امیدوار می کنم....

کاش فقط زیان انگلیسی ام خوب می شد....می تونستم راحت متن بخونم....برنامه نویس خوبی می شدم واسه دل خودم برنامه می نوشتم....

من احتیاج دارم یه کارایی بکنم که خودم از خودم راضی بشم.....از خودم خوشم بیاد..به خودم بگم..تو مفیدی...تو خوبی...