این روزا همش دلم می خواد برم بیرون....یادمه اون موقع ها که سر کار بودم....همش دلم خونه می خواست...حالا کافیه...بر تبلی لباس پوشیدن غلبه کنم...دیگه کسی جلو دارم نیست..
..همین جوری پیاده می رم....و دوست دارم خرید کنم...!!...نمونه بارز...یه خانمی که توی خونه است....البته نمی شه به همه تعمیم داد....ولی فکر می کنم...کارهای تکراری خونه آدم و فرسوده می کنه...یادمه یه ریدینگ توی کلاس زبان بود...که نوشته بودکارهای خونه....اسمش یادمه house chores آدم و خسته می کنه..چون تکراریه..هر روز ظرف شستن..هر روز غذا دزست کردن...واسه همین خوبه اعضای خانواده کمک بدن....اما اوصلا...کسی این ودرک نمی کنه....تا براش پیش بیاد....بد نیست...گاهی کمک مامانتون...یا همسرتون....کارهای تکراری و انجام بدین...خودش می تونه یه تجدید روحیه براشون باشه...
.و حتی کمک کنه...از خرج و مخارج خرید های بی خود کم کنین....
چون نیاز به تنوع وجود داره...و خانم های درگیر خونه زندگی سعی می کنم این قسمت تنوع و با خرید جبران کنن!!..البته این نظر کارشناس خودمه و نمی دونم تا چه حد درسته.....اینها نتیجه زوم کردن...روی خودمه...منی که اعصاب خرید نداشتم....الان با این اوضاع بودجه...هی دنبال یه چیز جدیدم..تا کمی ذوق کنم...
پیراش.کی گوشت درست کردم...می خواستم سرخ نکنم و توی فر باشه...رفتم خمیر نون برب.ری گرفتم...نمی دونم چرا خمیرش هی می چسبید و کش نمی اومد....نتیجه هم یه چیز متوسط شد....دفعه بعدمی رم خمیر اماده پیرا.شکی می خرم...و سرخ می کنم...دفعه بعد هم....احتمالا شبه جمعه است که دوستامو بعد یکسال دعوت کردم!!خسته نباشم واقعا
دارم یه چی ترجمه می کنم...که خیلی نا محسوس..یه سری مفهوم...بعد جمله بندی فعل را می خوره...خود مطلب نامفهموم...اینم از جمله بندی هاش...یعنی هر دو خط که ترجمه می کنم...4 دقیقه به خودم استراحت می دم......یه عالمه غر دیگه نوشتم...که نوشتم..اما...پاک کردم..
...یادم بره..
دکتر هم رفتم...خدا رو شکر فعلا همچی منظمه....البته باید مواظب باشم..
امروز دختر خوبی بودم...چند صفحه درس خوندم...باید خودمو تشویق کنم.....
تین تین خیلی گل و گیاه دوست داره....الان پشت پنجره آشپزخونه....چند تا گلدون گل گزاشتیم...
روبرو هم درخت های همسایه هستن....خیلی خوبه...واقعا آدم به طبیعت نیاز داره....یه چی بگم...
داشتم واسه گلها از تو اتاق دست تکون می دادم...یکهو....باد اومد...گلها تکون خوردن..انگاری داشتن جوابمو می دادن....دوست داشتم اینو....
نخو.د پلو درست کردم....دستورشم از اینحا برداشتم..با اینکه وبلاگشون خیلی وقته به روز نشده اما واسه من یه رفرنسه...چون کاملا تجربی وخوب توضیح داده و اگه طبق دستور العمل آدم جلو بره...نتیجه خوب چیزی میشه....
خدا رو شکر...نتیجه آزمایش تا الان که خوب بوده....5شنبه هم خدا بخواد می رم..دکتر....
مغزم....نمی دونم چشه...از درس خوندن فرار می کنه.....نمی دونم شور و هیجان پارسالم چی شد؟؟.....کاملا فرصت دارم بخونم...اما....همش در حال فرارم....اگه تین تین خونه باشه....شاید...خجالت بکشم بشینم پای درسم....
گاهی از خودم می پرسم...هدفم چیه؟...چی می خوام ؟؟.....باورش سخته ؟؟...اما هدفی ندارم....البته وجود تین تین یه انگیزه است برام....که اونو خوشحال کنم و مورد تاییدش باشم...اما از زاویه دید خودم......چی بگم....باید بهش فکر کنم....
امروز 3 تا کار دارم.یکی بیمه 2 تحویل کتاب به کتابخونه 3 دادن عکس ی که یک نفر ازم خواست براش پرینت رنگی بگیرم....
حالم نسبتا خوبه...اما کمی حساس شدم...نمی دونم..احساس می کنم مامان از دستم ناراحته....اصلا همش همه چی به خودم می گیرم...در حالی که می دونم خسته بود...همین طور بقیه.....نمی دونم چی ام شده.....
.این ترم درسام خیلی خشک و بی روحن....پر از مخفف...و بدون کاربرد.....با چشم نمی بینی.....یعنی یه پارگراف ترجمه می کنم....فکرم هزار جا می ره...فردا هم رو خیلی وقته منتظرم..تا وضعیتمو دکتر بهم بگه.....فکرای زیادی می اد توی سرم...اما خب....