گلدون

امروز دختر خوبی بودم...چند صفحه درس خوندم...باید خودمو تشویق کنم.....  

تین تین خیلی گل و گیاه دوست داره....الان پشت پنجره آشپزخونه....چند تا گلدون گل گزاشتیم... 

روبرو هم درخت های همسایه هستن....خیلی خوبه...واقعا آدم به طبیعت نیاز داره....یه چی بگم... 

داشتم واسه گلها از تو اتاق دست تکون می دادم...یکهو....باد اومد...گلها تکون خوردن..انگاری داشتن جوابمو می دادن....دوست داشتم اینو.... 

نخو.د پلو درست کردم....دستورشم از اینحا برداشتم..با اینکه وبلاگشون خیلی وقته به روز نشده اما واسه من یه رفرنسه...چون کاملا تجربی وخوب توضیح داده و اگه طبق دستور العمل آدم جلو بره...نتیجه خوب چیزی میشه....

فکر

خدا رو شکر...نتیجه آزمایش  تا الان که خوب بوده....5شنبه هم خدا بخواد می رم..دکتر.... 

  

مغزم....نمی دونم چشه...از درس خوندن فرار می کنه.....نمی دونم شور و هیجان پارسالم چی شد؟؟.....کاملا فرصت دارم بخونم...اما....همش در حال فرارم....اگه تین تین خونه باشه....شاید...خجالت بکشم بشینم پای درسم.... 

گاهی از خودم می پرسم...هدفم چیه؟...چی می خوام ؟؟.....باورش سخته ؟؟...اما هدفی ندارم....البته وجود تین تین یه انگیزه است برام....که اونو خوشحال کنم و مورد تاییدش باشم...اما از زاویه دید خودم......چی بگم....باید بهش فکر کنم....