خواب تنبلی

هوای امروز از اون مدلی هاست...که دلم می خواد پتو  رو بردارم...برم روی مبل بخوابم...اما...درسا چی ؟؟یه خبطی هم کردم یه ترجمه برداشتم....اونم سنگین...درسی که از اول ترم نخوندم....خدایا کمکم کن

شروع

نمیدونم...یه کاری هست که نمی دونم انجام بدم یا ندم....واقعیتش می ترسم...می ترسم توش بمونم...تین تین نیست...و من ام همه اعتماد به نفس مو از دست دادم....یکی باید هلم بده...نمی دونم چی درسته چی غلطه ؟؟.....می ترسم برم جلو....بمونم توش....اما واقعیتش....بیشتر ریشه ترس من...تو یه چیزه...که همیشه از بچگی توی سرم بوده....ترس از مسخره شدن...خجالت..می ترسم...مسخره بشم...اره دقیقا از همین می ترسم...

مامان

امروز مامان اومد خونمون....الان رفت..دلم براش تنگ شد

دارو خانه

تاالان چند بار برام پیش اومده.....که می ری داروخانه.....توی دارو خونه...اوصلا باید یه دکتر داروساز باشه...البته نمی دونم تا چه حد نظرم درسته..اما فکر کنم قانونا یه دکتر اونجا باید باشه...و وظیفه اخلاقی یه دکتره اینکه بگه....عزیزم..دوایی که می خواهی ما نداریم...اما مشابه داریم....!!!.. 

 و به مریض توضیح بده....اسم دوای شما اینه ولی من این ودارم..... 

.اما از اونجایی که کلا دوا وارد نمی شه و کلا با تح.ریم های گل وبلبل.....که صدقه سر....تصمیمات ات.می حضرت مملکته......هی چی حساب کتاب نداره.....و پیدا کردن دوای نایاب...خودش داستانیه..... 

مثل امروز من....که رفتم داروخانه نسخه دوا رو قرص های مکمل هست بهش نشون می دم....کسی هم که جوابمو داد فکر کنم دکتر نبود....دکتره یه مرد مسن دیگه بود...مرد جوان تر با اطمینان می گه دوا هاتو دارم..اما خب به شرطی بهت می دم که کل نسخه رو ببری!!! توی دلم گفتم ...تاجر ...! راستش از حرفش خوشم نیومد...تشکر کردم و اومدم بیرون تصمیم گرفتم داروخانه دیگه ای برم....داروخانه ای که رفتم مثل جاهای قبل گفت قرص هاتو ندارم...اما مشابه شو دارم.....خلاصه من هم ازش تشکر کردم برگشتم داروخانه اول.... 

موقع حساب کردن گفتم می خوام دواها رو ببینم....جالبه هیچ کدوم از دواها اون مارکی نبود که من می خواستم و مشابه بود....!!! بماند که مرد تاجر از اینکه دارم چک می کنم عصبانی شد و  گفت نمی خواهی نبر..دکتر دارو ساز هم همین و می گفت...خلاصه کلام....خسته بودم... 

و چون چندین داروخانه رفته بودم و همه مشابه داشتن.....دواهای همین داروخانه رو خریدم... 

 

اومدم خونه دیدم ای دل غافل....یه سری ویتامین زیادی داره که من نباید مصرف کنم...!! 

حالا باز می خوام عصری برم چند تا داروخانه برگردم...اگه چیزی پیدا کردم...برم داروخانه اولی ببینم دواها رو بر می داره...آخه خودش گفت...فقط دو بسته مونده...شاید برداشت....فقط واقعیتش دوست ندارم برم اونجا باهام بد حرف بزنه....اما یادم می مونه...دیگه هیچ وقت پامو توی اون داروخونه نزارم....آدم از هرکسی انتظار تقلب داره...جز دکترها...اونقد باید وجدان داشته باشن...که راهنمایی اشتباه نکن...اما اونها هم آدمن...مثل همه ماها...نمی دونم

کنسل

مهمونی کنسل شد...یکی از فامیل ها ی شهرستان مریض شده بنده خدا.....آخر هفته باید برن دیدنش...خدا کمکشون کنه..شفا پیدا کنه....راستش...کمی غصم گرفت...نمی دونم چرا...واسه اون بنده خدا ناراحت شدم..امیدوارم خدا کمکش کنه  و هر آنچه صلاحشه همون بشه... 

موتور درس خوندنم باز خاموش شده....یعنی هر روز باید هلش بدم.... 

کاش این همسایه های آپارتمان نشین...اینقد می فهمیدن که توی آپارتمان نباید آهنگ با صدای بلند گوش بدن.....خدا هدفون واسه چی آفریده ؟؟...دلیلی نداره اون موقعه که شما رو مود آهنگ گوش دادنی بقیه هم باشن...وتازه هم آهنگ های شما رو دوست داشته باشن...کمی انصاف هم خوب چیزیه.........اکثر این مدل آدما ، کلی کلاس می زارن و دماغشون سربالاست و چه می دونم....یه جوری  برخورد می کنن که انگار آخر فهم و شعور هستن..اما دریغ از کمی درک و منطق