دلم عمیقا واسه مامان سوخت....وقتی باورش ندیده گرفته می شه....و اینکه همیشه توقع فداکاری از مامان دارن...
من پارسال بهشون گفتم مامان نمی تونه این مسافرت بیاد..چون یکسری عقیده ها داره...که نمی تونه کنار بزاره.....ولی اونها گفتن...هیچ مشکلی نداره......حالا بماند ما چقد با مامان صحبت کردیم قبول کنه بره....و حتی تا همین اواخر هم نه می اورد....حالا که کلی مامان و آماده کردیم..می گن...بهتره اونجوری باشه...و می دونم چقد واسه مامان سخته....کاملا معذبه...
دلم براش سوخت....واسه اینکه مامان که دلش نمی خواست بره..با امیدهای واهی ما قبول کرد بره...حالا هم توقع داریم...مامان اونجوری بشه که ما می خواهیم...اون طوری رفتار کنه که ما می خواهیم...به نظرم...بی انصافیه
مامان طفلکی