خجالت

نمی دونم از کی و چرا آدم خجالتی شدم....اما خجالت همیشه با من بوده و هست....اکثر اوقات نتونستم ازحقم دفاع کنم و یا بتونم خودمو پرزنت کنم....یکی از علت هاشم گفتم...ترس عجیبی از مسخره شدن دارم....اعتماد به نفس کمی هم دارم....تو هر مقطعی  از زندگی هست که باید سمج و پیگیر بود...اما من...یکهو...با شنیدن یه نه....اعتماد به نفسم می خوابه کف زمین...و قایم می شم.....راستش رنج می برم...مخصوصا که سنت  هم کم نباشه...یه آدم بزرگ خجالتی... 

من از بچگی اینطور بودم.......وقتی این  اخلاق و توی بچه های کوچیک می بینم.....دلم براشون می سوزه....آخه چرا یه بچه باید خجالت بکشه....یادمه یه برنامه توی تلویزون بود که تحقیق بود..نشون می داد بخضی از رفتارها...توی ذات بچه هاست...و بخشی تاثیر محیط و تربیته... 

مثلا نشون می داد..یه بچه ای که به سن یادگیری نرسیده بود...اما می ترسید....برعکس یکی تو همون موقعیت نمی ترسید..نمی دونم..در هر صورت...کاش می تونستم به خجالتم غلبه کنم...سر و کله زدن خوده ادم با خودش خیلی انرژی بره

نظرات 1 + ارسال نظر
دونده دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.mycolddays.blogsky.com

سلام
چه خوب مینویسی
خوشم اومد از جمله ات: سروکله زدن خود ادم با خودش واقعا انرژی میبره :(

ممنون از لطفت....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد