بهارانه

هوای بهاریه...روزا سبز هستن...دوست دارم....همین جوری تا می تونم پیاده روی کنم....مشکلم فقط تنبلی تو پوشیدنه لباسه....و گرنه...بقیه اش حله.....تنبلی تو شروع.... 

درس ها به خوبی تلنبار شدن.... 

تو خونه قبلی...هرزگاهی ..حس انقلابی مرتب سازی داشتم...اما توی این خونه نمی دونم چمه... 

تا تین تین نباشه..دست و دلم به کار نمی ره...شاید چون تین تین...هم بیشتر درگیر کارهای عقب مونده بود...اما وقتی اون استارت مرتبی خونه رو می زنه....من ام  ذوق و شوقم می گیره....هنوز با خونه جدید مچ نشدم زیاد....نمی دونم چرا...اما کلا...نمی دونم چرا..اینقد توی این خونه حوصلم سر می ره...با اینکه بزرگتره....من فکر می کنم به خاطر جنوبی وبودنه خونه است....پنجره به حای اینکه رو به خیابابون باشه..رو به حیاطه....و یه جوری انگار آدم دور افتاده.....البته نباید ناشکری کنم...خدایا شکرت.....اما بیشتر منظورم....این بود که....فکر می کنم...یکی از علل.این دل گرفتگی ها و بی اعصابی شهرنشین ها..مدل خونه است....جریان هوا... ...نور آفتابه....ندیدن آسمونه....نداشتن فضای سبزه..... 

من فکر می کنم...طبیعت بدن...به طبیعت خدایی نیاز داره... و حیف وصد حیف از عمری که توی این خونه ها می گذره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد