رهایی

قشنگ می دونم افسردگیه...اما چه کارش کنم....فلوک..ستین بخوری...تیر..وییدت و می زنه داغون می کنه... یه چرخه معیوب...

چرا هورمون های ما درست کار نمی کنه...شنیدم بابای بابام..یعنی پدربزرگم...افسردگ..ی  داشته....من که ندیدمش...ظاهرا سنی هم نداشته فوت کرده....عمومم هم افسردگی داره..... دکتر می گه دنبال دلیل نگرد..ژنیتکیه...دوا بخور.... 

 

نمی دونم....خودم می دونم دوای دردش ورزشه....دوا که نه... یعنی کنترلش می کنه....

اما وقتی توی فاز دپ زدنی...از خونه دلت نمی خواد بری بیرون....تنها دلیلی که از استعفام می ترسیدم...همین دپ زدنه بود....دلم می خواد همش خونه باشم...دست ودلمم به هیچکار نمی ره...

نظرات 2 + ارسال نظر
Ershan چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ق.ظ

پیشنهاد من اینه که بنویسی
هرچی میاد.. مثه همین چرندیاتی که من پست میکنم. اینا چیزاییه که میاد تو ذهنم. قبلا مینوشتم ولی یکی دو سالی میشه که ننوشتم الان که دوباره مینویسم خالی نمیشم ولی احساس پوچی ای که داشتم و ندارم. یه چیزیه انگار داری به خودت میگی حتی اون لحظه های بی حس هم یه حرفایی دارن که بهت بگن! حالا میخواد بد باشه باشه..

به نظر راه خوبی میاد....

عرفان یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ http://dastforosh.blogsky.com

ولش کنی بیچاره ای.

الان مدت هاست..همین جوری ول شده به حال خودش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد