از صبح که بیدار شدم...خوابالو و سردآلو بودم....لپ تاپ و برداشتم اومدم توی تختخواب...هرچی فکر می کنم...احساس می کنم...توان سرکار رفتن و ندارم...تنبلی که شاخ و دم نداره...اما تعجب ام از خودم...که سال ها بی وقفه ....سرکار می رفتم...وحالا انگار سال هاست...توی خونه ام....
نمره هام هنوز نیومده.......تعمیرات اون خونه هنوز تموم نشده...اما هیچ حسی وحالی واسه بسته بندی اسباب ندارم...دلم مسافرت هتلی می خواد....بری یه هتل خوب....همه چی به راه باشه... و ادم فقط به هیچی فکر کنه...به هیچی