تصفیه

امروز بعد کلی کلنجار رفتن با خودم...رفتم تصفیه حساب شرکت....یه برگه جلو گذاشتن...در مورد اینکه چرا رفتم دلیلم چیه.....جالب بود..همه بدی ها از ذهنم رفته بود و کل قضیه رو نگاه می کردم...شرکت در مجموع خوب بود...دوستش داشتم...اما از بخشم خسته شده بودم...بخش های دیگه هم که می خواستم برم شرایطش به من نمی خورد... 

 

خلاصه کلام...موقعی که چک و داشتم توی بانک به حسابم می ریختم...بغزه خودشو رسوند به گلوم...والان که خونه ام دارم گریه می کنم...نمی دونم چرا....من اصلا از استعفام ناراحت نیستم...بیشتر از این حس  بد ناراحتم...که بعد 8 سال هیچی !!!... واقعا هیچی... 

 

دیگه رزومه نمی فرستم...اما اون زمانی هم که می فرستادم کسی زنگ نمی زد...با خودم فکر می کنم....یعنی کجا مناسبه من ؟ کجا می تونم یه کار مناسب داشته باشم....می ترسم...30 رو رد کردی....همه جوون سرزبون دار می خوان....30 به بالا لابد باید مدیر شه که من دوست ندارم....یاد استاد زبان دانشگاه می افتم...که می گفت تا کی می خواهین یکی هی شما رو یدک بکشه...البته کار قبلی مو خودم پیدا کرده بودم....اما الان واقعا حس می کنم ناتوانم...انگار یکی باید من ویدک بکشه....یکی من و از این حال دربیاره....اعتماد به نفسم...خیلی کم شده...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد