حسود..

از شهر تین تین برگشتیم...فکر کنم ناشکری می کنم...اما خوش بهم نگذشت...که عامل و مسبب اش افکار مزخرف خودم بود....حتی حسادت هم در خودم می بینم... 

اما تقصیر تین تین هم شد.. می دونه من در مورد وقت حساسم...و کلا دیونه می شم....یه مراسم اونجا  بود  و رفته بود تالار کمک بده...لباس های من در ماشین بود سوییچ پیش تین تین.. و حضرت آقا موبایل را به قول خودشان نمی دونم...در ماشین جا گذاشته بودند.... مهمونی از ساعت 11 شروع می شد..من از 10:30 تا 11:30..بهش زنگ می زدم...بهش هم گوش زد کرده بودم....خواستی بری یه خبر به من بده.....بالاخره بعد کلی پیگیری از طریق افراد دیگر ردیابی شد...این در حالی بود که تمام خانومای دیگه آماده بودند....و من فکر کنم به اونا حسودی کردم.... از اون طرف...

مامانم از بس ازم ایراد می گیره....لباس شب  مال مهمونی عروسی  را توی مهمونی معمولی پوشیدم و کلا ر..ید..ه شد در اعصابم..با عرض معذرت.. 

بعد جالبه مامانم زندایی تین تین دیده با بلوز شلوار اومده موهاشم کلیپس زده می گه ببین چه ساده...آخه چی بهش بگم..من می خواستم شلوار بپوشم گفت نه...!!!اما یکی دیگه می پوشه خوبه...همش واسه اینکه من اعتماد به نفس ندارم..کار خودمو بکنم.... 

با تین تین هم به بد حرف زدم...البته ازش معذرت خواهی کردم...اما اینجور موقع ها...کلافه ام...کلافه....دلم می خواد جیغ بزنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد