شروع دیگر

اون چیزی که ذهت خلاق من نگران اش بود و چه داستانی براش ساخته بود...تمام شد...اما حالا شروع دوباره ای....از اون اتفاق ها بود که هر دو صورت هر کدوم اتفاق می افتد....دلم اون یکی و می خواست....چون تکلیفم با خودم مشخص نیست....جزییات شو نمی نویسم....که از ذهنم بره 

................................................................ 

 

هوا بارونی خاصیه....دلم می خواد...توی یه خونه ویلایی بودم روبرو ی خونه دار و درخت و بود....بعد پرده خونه رو می زدم کنار.....یه صندلی تکون تکونی می زاشتم .....چای خوشمزه می خوردم... 

خیف که تین تین....اهل صبح زود نیست....اصلا... 

.می شد بیدار بشه...بریم قدم بزنیم.... 

چقد دلم بغل می خواد....بغل تین تین هم خوبه ها...اما بغل یه آدم خاص....از اونایی که به چشمات نگاه می کنن و تا اخر همه چی و می فهمن...بعد بهم بگم..مین مین..همه چی درست میشه...همه چی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد