خدایا ممنون اتم بابات این صبح زیبات...من وتنها نزار....کمک کن
نسیم، دانه را از دوش مورچه انداخت .مورچه دانه را دوباره بر دوش گرفت و رو به آسمان گفت :گاهی یادم می رود که هستی ...کاش بیشتر نسیم بوزد.منتظر حضور شما در وبلاگم هستم...
نسیم، دانه را از دوش مورچه انداخت .
مورچه دانه را دوباره بر دوش گرفت و رو به آسمان گفت :
گاهی یادم می رود که هستی ...
کاش بیشتر نسیم بوزد.
منتظر حضور شما در وبلاگم هستم...