فکر کنم امروز سومین باره که دارم می نویسم...ریشه موهام درد می کنه...هوا کمی سرد شده....نوک دست و پاهام...یخ می زنه...این رفتار سرمالود از من بعیده...من یه گرمایی بالافطره ام
تین تین داره به درساش می رسه...من ام یه آهنگ ملایم گذاشتم و با این مربع های رنگی بازی می کنم..یکی از بازی هایی که بهم آرامش میده
دوستم امروز زنگ زد و گفت دو شب پیش خوابمو دیده...با همون موضوع و محتوی نگرانی هام...یعنی این همون نشونه هست....بهش چیزی نگفتم....نمی دونم چرا............زبونم نچرخید که بهش بگم.....دوستم سیده....آه اش خفن می گیره....البته مدهبی نیست.....اما به چشمم دیدم هرکی اذیتش می کنه...یه بلایی سرش می آد....نمی دونم نتونستم از فکرام براش بگم...فعلا...خودم با خودم سر می کنم....مثل یه موج سینوسی.....یه وقتایی روی پیکم...یه وقتایی اون ته ته...
min عزیز شب بخیر
من هم گاهی دوست دارم برگردم عقب، پسر کوچولوم خیلی دوست داره به عقب برگرده و اون شب خوش رو خراب نکنه ، گریه و غرغر نکنه ، بیشتر توی شهربازی بازی کنه و قبلش حتما استراحت کنه ولی........