آهسته

نمی دونم چون تین تین خونه است..بهترم...یا چون دیشب کمی باهاش حرف زدم....شاید تین تین راست میگه..حالا که توی خونه ام..ذهنم  بی کار شده داستان می سازه....ذهن من داستان می سازه...اما این بار داشت خره خره مو می جویید...هنوز کامل از توی سرم نرفته....هر وقت حس می کنم دارم دیونه می شم...قران و می آرم...از  پریوز که این فکره افتاده توی سرم..دو جزه قران خوندم...همین جوری می خونم....و سعی می کنم...به هیچی فکر نکنم..گاهی به معنا توجه می کنم..... تنها راهی که می تونم از اون فکر بیام بیرون... 

خدایا کمکم کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد