بابا

خب ...امروز بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم..به بابا گفتم...یعنی گفتم تو فکرشم که می خوام نرم!!.. امروز رفتن مسافرت...و تا یه مدتی چشم تو چشم نمی شیم.....البته که  بابا مثل هر کس دیگه ای  گفت بهتره برم...اما اون خیلی چیزا رو نمی دونه....من همیشه حرفامو خوردم.... 

چه می دونم 

فکر کنم...اسم اینجا رو بزارم..استعفا بهتره....چون همه پست هام...یه جوری یا اخرش یا اولش  وصل میشه...به استعفام....فعلا هر کی از کارم می پرسه...می گم.. می رم... 

خودم می دونم  مجددا تو هچل می افتم...واسه دروغ ....هی باید دروغ گفت... 

اما مشکل من اینه که ساده ام...نمی تونم بقیه رو بپیچونم....مثل مامان ام....کلا ملت تا ته توی زندگی ادم و در نیارن...ول نمی کنن... بعدش ام هم کلا برات برنامه  می ریزن...البته مشکل اصلی خودمم که خجالتی هستم...ونمی تونم محترمانه خواسته هاشونو رد کنم... 

فردا هم می رم به امید خدا برم پیش دکتر خودم....امیدوارم...دوباره کنسلش نکنن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد