عصر ابری

چه جاالب..فکر کنم..حساس شدم.. 

اما توی فیس/بوقم...اکثرا دوستای مدرسه و دانشگاه هستن....البته دوست که چه عرض کنم... 

همدیگر و اسما می شناسیم...طی یه روند سریعی اکثرشون یهو شروع کردن عکس نی نی هاشو گذاشتن 

راستش می ترسم...من تا پارسال قویا نه بودم...اما حالا....نمی دونم... تازه...ولش کن 

 اصلا تصمیم گرفتم یه مدت روش زوم نکنم....اما خب نمیشه....الان برک نیوز همسن و سال های من...بچه دار شدنه....  

همین اواخر...سر میز ناهار تو شرکت یه دختری که ازدواج نکرده و فکر کنم سن اش  هم به نسبه از ماها بالاتره...کنار من و همکار نشست....دختر آروم و ساکتی هم هست....نمی دونم چی شد حرف رفتن من شد....مثل خیلی های دیگه فکر کرد بار/دارم...اما بهش گفتم که نیستم...و بعد بحث عوض شد....یهو گفت...به نظر من..وقتی یکی از دو طرف ( پدر یا مادر ) ته دلشون یه ذره..."نه "واسه به دنیا اومدن بچه باشه....بچه دار نمیشن...چون باید آمادگی کامل و واسه همه چی داشته باشن.. اون روز از حرفاش گذشتم اما حالا گاهی تصویر و صداش میاد تو ذهنم....من چند در صد واقعا واقعا...آمادگی دارم.... 

 

تصمیم دارم فردا برم به مامان و بابا بگم...خلاص بشم...داره این مخفی کاری میاد توی خوابم...آرامشو گرفته....تو خواب می بینم خودمو از بابا قایم می کنم...فردا شب خونه اشون  قراره بریم...زودتر می رم..بگم....احساس می کنم...بی خودی دارم موضوع پیچیده می کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد