خوابم میاد....دو شب پیش خوب نخوابیدم..اما امروز صبح خوابم برد...در آرامش.. خواب می دیدم...
باز رفتم شرکت اما بچه ها کسایی نبودن که توی دنیای واقعی بودن..اما من می شناختمشون...
یا اینکه بچه های مدرسه بودن....خلاصه یه چیزی تو مایه های دو روز آخر بود...که همه هی می پرسیدن...
بعد توی همون حس و حال الکنگی بودم....که مامان ام اومد...بعد یه اشارتی بهش کردم..اما نگفتم که دیگه شرکت نمی رم...جالبه تو خواب مامان یه حرفی زد که کلی سبک شدم
مامان گفت : دنیا بزرگ تر از اونی که فقط اینجا ( شرکت قبلی ) آدم ازش درس و تجربه یاد بگیره
بعد یهو عین آب روی آتیش سبک شدم...واسه همین فکر کنم بعدش صبح خواب عمیق تری رفتم
واقعا مغز پیچیده است...
سلام
خداییش خودتم فهمیدی اصلا چه خوابی دیدی؟
اوصلا خواب منطق نداره...مهم آرامشی بود که حرف مامانم گرفتم
che sakht ...