سال 94

هیچ وقت فکر نمی کرده یه روزی باز بیام اینجا....نمی دونم چی شد...شاید احساس کردم دارم خفه می شم....

همه چی از بعد جشن تولد نیم نیم شروع شد....بعد یکسری برخورد اومد توی نظرم....و حالا نمیتونم ببخشم کسایی را که ناراحتم کردن و هی میاد تو ذهنم

قبول دارم که من تعادل توی خرید هدیه رعایت نمی کنم...اغلب اوقات هدیه های گرون می خرم... حتی ممکنه خودم نیاز داشته باشم.....اما برای بقیه می خرم....

دقیقا اشتباه هم همین جاست.....واقعیتش تا قبل به دنیا اومدن نیم نیم توقع جبران از کسی نداشتم...اما وقتی هدیه های نیم نیم  را از طرف کسایی که براشون همیشه بهترین هدیه ها را دادم ، مقایسه کردم....بهم ریختم...

یکهو یاد عید افتادم...که به نیم نیم عیدی ندادن..اما من بهشون دادم....یاد خودم می افتم که جوری پول هامو خرج می کردم و حالا.....

البته یه جای کار ایراد داره..اون هم خودم هستم..الان توی یه فازی رفتم که از همشون دلخور شدم و دلم نمی خواد ببینمشون....کمی عقلانه فکر کنم اینکه یکهو همه بد شدن...خوبی هاشون چی ؟ پس

اما این بار دل به دل خودم دادم....دیگه نمی خوام متین و موقر باشم...جبران می کنم به همون شیوه خودشون...بوی بد انتقام اومد!....انتقامی در کار نیست....

فقط قراره خودمو کنترل کنم و موقع هدیه خریدن...دقیقا مثل خودشون رفتار کنم....

احساس می کنم چقد لولم پایین اومده...اما یه چیزی توی وجودم جوش می خوره ناراحته....اوصلا هم درست میگه....باید بهش گوش بدم...

دلگرفتگی

دلم گرفته..اما از چی و و از کجا رو نمی دونم.......امروزهم از اون روزایی بود که حال نرمش نداشتم....

روزا می گذرن....نگران پروژه ام هستم....

افکار پخش و پلا...

خیلی ذهنم نامرتبه....همیشه این موقع ها...نرمش می کردم...وقتی نیم نیم خوابه...اما امروز نشستم پای اینترنت...

یه عادتی دارم...هرچی میاد تو سرم ..می زنم تو گوگل ببینم چی میاد...

یه مدت خوب بود..فیس بوق نمی رفتم..اما نمی دونم چم شده...هر روز می رم...و دیگه عکس های شاد خارج نشین ها..مثل قبل....من و به قبته...غبطه!..قبطه...غبته...حالا هر کدوم...خیلی نمی اندازه..

.اما گاهی یکهو دلم می خواد من ام از ایران یه مدت برم....

تجربه کنم...اما انگار این فکرا در حد یه رویاست..یه رویایی که وقتی خسته ام..خودمو باهاش امیدوار می کنم....

کاش فقط زیان انگلیسی ام خوب می شد....می تونستم راحت متن بخونم....برنامه نویس خوبی می شدم واسه دل خودم برنامه می نوشتم....

من احتیاج دارم یه کارایی بکنم که خودم از خودم راضی بشم.....از خودم خوشم بیاد..به خودم بگم..تو مفیدی...تو خوبی...


خدایا شکرت

خدایا...ازت ممنون ام که به نگرانی هام پایان دادی....

میشه اگه صلاح می دونی..این یکی مشکل هم حل بشه...خواهش می کنم...من کوچک و ناتوانم...اما تو توانایی

چقد این دکتر اون دکتر...تو اگه بخواهی مگه کاری داره...

اگه مصلحت هست...خودت کمک کن.. فقط به تو امید دارم

بهتر

اوضاع دلم بهتره...بعضی وقتا فک می کنی...روی یه سینی داغ نشستی....الان...کمی از اون سینی فاصله گرفتم... 

واقعا سایت های خارجی و کامنت های خارجی  برای رسیدن به جواب نزدیک به درست...خیلی بهتره...توی سایت های ایرانی...یا کپی برداریه..غیر اوصولیه...یا مطالبی بدون پشتوانه علمی..از کامنت ها هم نگم بهتره... البته نباید خیلی بی انصافی کرد..اما خب خیلی نمیشه بهشون اعتماد هم کرد

به هرحال باید هتوز صبر کنم...اما فکر مثبت برای گذشتن از دوره انتظار..خیلی خوبه..